کرم خاکی
من زمانی میترسم که نیستی.
تراژدی را تو در من زایش میشوی آنگاه که دوری . که نیستی .
از یاد بردن من کار ساده ایست ، اما از یاد من رفتن ، کار محالی است. من همچون نسیم پیچیده در گندمزار، ساکت و آرام دور میشوم . گویی که هیچوقت نبوده ام انگار. گویی که در یاد هیچکس نبوده ام هیچ زمانی. در یاد هیچ کس.
من زمانی میترسم که هستم.
میترسم که زمان هست ، یاد هست ، من هستم.
همچون کرم خاکی که از ترس منقار پرنده مادر ، به تاریکای زمین پناه میبرد، به تاریکای خود پناه برده ام از ترس منقار دیگران.
من زمانی میترسم که ...
سلام متن خوبی بود
ما یا باید اون پرنده مادر باشیم یا اون کرم خاکی گریزی نیست
سلام مهمان همیشگی.