کغار نامه
فصل دوم : پنت گراز
صحنه اول : مزارع تاراج شده
البته تئاتریکال یک مجموعه نمایشیست . وشاید، شاید! خواندن مقاله ای اجتماعی ، سیاسی در وبلاگ یک
تشکل هنری ذهنیت را به نا کجا اباد یا نا کجا ابادها ببرد. ولی تئاتریکالیسم هایی که امال مردم را نفهمند
و بگذرند، راحت از کنار درد و رنج های رعییت جامعه خود در واقع هیچ هنری نداشته و ندارند.
رعییت اما معنای مردم زیر دست و نوکر صفت را نمی دهد. رعییت یعنی مردمانی که حقیر و نا چیز
پنداشته می شوند. این پندار اربابان ضعیف و کوته فکر است. که نمایش ایینه زندگانیست و هنر برای هنر،
انچیزی که متاسفانه این روزها بر صحنه های تئاتر، پرده های سینما و از ترکتهای موسیقی دیده و شنیده می
شوند یعنی هیچ، یعنی بخث، یعنی استعمار نوین... اتودی که ایسا برای رضاغریب زاده اجرا می کند و
رضا برای بهروزعباس دشتی و....
هنری که نتواند بازگو کننده سنت، ائیین و انچه بحران زیستن و تشنج از ناچاری، درماندگی و سرخوردگی
برای اقشار جامعه امروزی باشد، به هجوم نرینه گرازی به باغات لیمو بیشتر شبیه نیست. وقتی قلم نمایش
نامه نویس از نگاشتن چهره سوخته و نا امید کشاورز این سرزمین گرمازده غافل می ماند. و اشعار لورکا
و دست نوشته های فرانسیس بیکن را مزه روشنفکری خود می داند. وقتی هنرمند یارای رفع فتنه رنگ و
پنت گراز را ندارد. و انزوا جوئی را شرط بلاغت و عرفان و امتناع از فریاد میداند و بدان پناه می برد.
مردم...ملت...مردم پس به که دل خوش کنند که اربابان ، رعیتشان نگمارند و باز سر تسلیم در برابرتاراج
مزارع و محصول . که هنرمند خواب است . روزنامه نگار... ونشریات سفارشی محلی که بیشتر به درد
میزهای ادارات دولتی می خورند وآمار دادن و ارقام نگاشتن از تعداد ضربات نا فرجام کلنگ برتخت زمین
که هیچ از پنت گراز نمی کاهد و بیرق شدن ها و شدن های بسیار بر موافق وزش هر بادی در این اثنا و
قائله. عجب...
سهم این مردم از جوهر قلم شما چیست اقای نمایشنامه نویس؟ کجای این نمایش در کدامین صحنه مردم و
سرزمین سوخته مان ایفای نقش میکنند. اقای نشریه محلی درکدام ورق و کوچک ستون جنابعالی امار
خرابی ناشی از یورش خصمانه نرک گراز به رنگی نو وفریبی دگر بر تار و پود کهنه و پوسیده مردم
تیتر گردیده؟ سهم این رعیت کجاست وقتی پر طرفدارترین صفحه و ستون اقا، صفحه حوادث و اتفاقات
است؟ امار کشف و ضبط مقادیری مواد مخدر و مشروبات الکلی... در رودان... در میناب در احمدی...
و احکام قطعی جمع اوری دیش های ماهواره!.؟ و تکذیب نامه های پیاپی و توجیه ها، شیره مالیدن ها ،
ماس مالی کردن ها، دور زدن ها...
جوانک محلات فقیر نشین ما مردد، مضطرب با بغضی از دو گانگی. سیخ کردن موها و گوش سپردن
به عربده تلفیقی و تقلبی رپ با گویش و ریتم جرونی که مثلا به روز است و نشان از مد و ترقی . حداقل
برای فراموشی کمبودهای اجتماعی و عرق سرد و شرم رخساره بپ یا گوش دادن به موسیقی الهی نیم
پرده های جفتی خالو قنبر به شرط سپور بودن در شهرداری و جارو کردن کوچه های رسالت شمالی .
جابه جایی گونی انولد در هرمزال، تخلیه گوگرد در اسکله و سرخوش از حقوق ناچیز پنچ ماه بعد که صرف
عمل آب مروارید چشمهای بی بی می شود. و خزیدن به خانه ای نمور از سیمان و سیاه در کنار خورشهناز
که شهرداری حکم تخریبش را داده به پیوست ماده صد برای ساختن پارک و فضای سبز برای فرزندان
اربابان رعیت مدار.
ای بالک خبر دار......ای.....بالک خبردار... حبیب زاده است که از حمله گراز به هفت رنگ به ائین و
سنن مردم دهه چهل و پنجاه هوار می کشد به گوش ها و ادراک زمان بعدی.
صحنه دوم: ساحل جرون واواز مرغان دریائی
بی بی، شعر صلات ظهر مجید زاکری تلنگ موهایش را باز تاملنگ بافته و چشم دوخته به دریا. که پیوند
خورده عجیب با نمایشنامه چشم های خیره به راه استاد علی رضائی . که اینجا از گراز خبری نیست. که
گراز را با دریا کاری نیست. بی بی جان دریا را موجوداتی هولناکتر تسخیر کرده اند. هیولاهایی که
تیرکهای مشتای بپی را کندند و با خود بردند. و کک رسانه هم نگزید تا این دوربین صاحب مرده را روی
چهره دلقک نماهای کج اندیش ذوم کند که ادای پیرمرد جنوبی را در اورد. که سر خوش است و اراجیف
شروند کند. منتظر همین است. چیز دیگری بلد نیست. اقا یا خانم هنر. برای بیان مصائب دهه مدرن و
رفتارهای بورژوازی فصلی که گریبان چرکین سرزمین لوار را سخت دریده، تنها الهام گرفتن ازاثار
چخوف و ژان ژآک رسو کافی نیست. شناخت لازم است و شهامت...
سیدذبیح موسوی(کغار)